«زلف را شانه نزن، شانه به رقص آمده است»
در بیان نِگَهَت چانه به رقص آمده است
هر زمانی که تو آیی به سراپرده ی من
از قُدومت گل من، خانه به رقص آمده است
پای در مجلس و مِی خانه اگر یار، نهی
از شَعَف عاقل و دیوانه به رقص آمده است
میبری سمت دهانت و به لب می زنی اش
وین سعادت زده پیمانه به رقص آمده است
مِی خورم، مست شوم، لیک عجیب است که مِی
از لبت واله و مستانه به رقص آمده است
بوسه بر گونه ی چون قند و نباتت زده ام
بوسه در گونه ی دُردانه به رقص آمده است
چند وقتی است که رفتی زِ بَرَم، حال ببین
شانه از هق هقِ مردانه به رقص آمده است
=======================
پ.ن: مطلع شعر از مهدی مظاهری
#مرتضی_محمودی
#instagram:mortezamahmoudi65